من گفته بودم با توام ...
تو گفته بودی میکشد دریا به هر سویت
من گفته بودم با توام! پارو به پارویت
آشفتگیهای خودم را یاد من انداخت
هر بار بادی بیهوا پیچید در مویت
تنها به لطف چشمهایت بود تلخیها،
شیرین اگر شد مثل چای قندپهلویت
روزی که میرفتی رها باشم نمیدیدی
این گرگها را در کمین بچه آهویت!
ای کاش تصمیمت دم رفتن عوض میشد
تا باز بنشینم کمی زانو به زانویت
ای کاش میشد که شبیه تیغ ابراهیم
در لحظهی آخر نمیبرید چاقویت
خورشید باید ماه را روشن کند! بیتو
گم میشود در این سیاهی ماه بانویت
رویا باقری
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۴ ساعت توسط هیچکس!
|
سازها یاد تو آرند، از آن رو دل من