غم عشق
صـنـما با غم عشق تو چه تدبير کنم
تا بـه کی در غم تو ناله شبگير کنـم
دل ديوانه از آن شد که نصيحت شـنود
مـگرش هـم ز سر زلف تو زنجير کنم
آن چه در مدت هجر تو کشيدم هيهات
در يکي نامه محال است که تحرير کنم
با سر زلف تو مجـموع پريشاني خود
کو مجالي که سراسر همه تقرير کنـم
آن زمان کارزوي ديدن جانـم باشد
در نـظر نقش رخ خوب تو تصوير کنـم
گر بدانم که وصال تو بدين دسـت دهد
دين و دل را همه دربازم و توفير کنـم
دور شو از برم اي واعظ و بيهوده مگوي
مـن نه آنم که دگر گوش به تزوير کنم
نيسـت اميد صلاحي ز فساد حافـظ
چون که تقدير چنين است چه تدبير کنم
حافظ
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم دی ۱۳۹۲ ساعت توسط هیچکس!
|
سازها یاد تو آرند، از آن رو دل من