پیش چشم هرزه‌ها جای خودآرایی نبود ...

آبروداری من جز اوج رسوایی نبود!

سهم من از این جماعت غیر تنهایی نبود

بارها برعکس حرف فیلسوفان گفته ام:

حیرت من موضعی از روی دانایی نبود!

لنگ لنگان شهر را ما با عصاهایی سفید -

بارها گشتیم اما هیچ بینایی نبود!

یک نفر در پیش بود و در پی‌اش خلقی روان

عمر ما چیزی به غیر از راهپیمایی نبود

دعوت ما را کسی رد کرد اگر خُسران ندید!

مجلس ما آن قَدَرها هم تماشایی نبود

مطمئن هستم درون سینه‌ی من قلب نیست!

دل اگر در سینه ام می‌بود هر جایی نبود

با خودش - وقتی پرش تاراج شد - طاووس گفت :

پیش چشم هرزه ها جای خودآرایی نبود

اصغر عظیمی مهر

شبی خو می‌دهم با گریه ...

شبی خو می‌دهم با گریه چشم مهربانم را

و تدفین می کنم در روح او، تندیس جانم را

سیاهی رخنه کرد ای خوب... در دنیای آمالم

بیا تفسیر کن با نورِ عشقت آسمانم را

پس از تو مانده‌ام تنها و رو در روی طوفانها

نمی دانم چه سازم کشتی بی بادبانم را

امیدم نا امید است از غزلهایی که می‌دانم

نمی گوید به کاغذ حس قلب بی زبانم را

دلم می‌سوزد از هجران، چه می‌شد روزگارِ بد

دمی تسکین دهد از ناله با وصلش روانم را ؟

کجایی تا ببینی مرگ را همزاد دستانم

خدا کو؟ تا بپرسم مرهم زخم نهانم را

نمی آید... ولی من باز هم از شوق دیدارش

شبی خو می دهم با گریه چشم مهربانم را

رضا کیانی

در چشم خسته ام اثری از امید نیست ...

ای ماه من که ذهن مرا بسته ای به تیر

گاهی بیا و یک خبری از دلم بگیر

درچشم خسته ام، اثری از امید نیست

افتاده ام به حالت اغما ، نگو ...بمیر

امشب که عاجزانه تو را زجه می زنم

دست مرا بگیر در این لحظه ی خطیر

تا کی در انتظار تو هر روز سر شود

دارم هلاک می شوم از یأس ناگزیر

حالا ، بیا ، ببین نفسم را بریده است...

شبهای سوت و کور و رهاورد این کویر

آخر چگونه من بپذیرم که رفته ای

دیگر نمی رسی به لبم سیب بی نظیر ...!

حس کرده ای دچار نگاهت شدم ولی ...

چرخی نمی زنی به هوای دلی اسیر