هیچکس یادی نکرد از من...

هیچ‌کس یادی نکرد از من، کنم من یاد ِ چه ؟!

یاری اندر کس نمی‌بینم، پس استمداد ِ چه ؟!

هیچ امیدی به آبادانی این شهر نیست !!!

بیش از این ماندن در این شهر ِ خراب آباد ِ چه!

گوش مردم این زمان بدجور سرسنگین شده ست!

در میان این کَرستان می‌کنی فریاد ِ چه ؟!

داستان عشق را تحریف شاید کرده‌اند !

قصه‌ی شیرین و مجنون، لیلی و فرهاد ِ چه ؟!

دوزخی هستم! نترسانید من را از عذاب !

عبرت خلقم خودم! قوم ثمود و عاد ِ چه ؟!

عید، ماتم دیده را داغی مضاعف میدهد !

« تسلیت» باید بگوییدم؛ «مبارکباد» چه؟!

اصغر عظیمی مهر

گنج معمولا میان خانه‌ای ویرانه است

مست اگر با دست خالی راهی میخانه است

احتمالاً در سرش یک فکر بی باکانه است

عقل دارم!- بیشتر از آنچه لازم داشتم-

هر که از دیوانگی دل می‌کند دیوانه است!

پیش چشم آشنایان هر چه میخواهی بگو

سختی تحقیر پیش مردم بیگانه است!

راه خود را کج کن و قدری از آنسوتر برو!

هرکجا دیدی سری آرام روی شانه است!

من نمی‌دانم چه سرّی دارد این‌که در دلم –

هرکه مهمان می‌شود در حکم صاحب‌خانه است!

اینکه در آغوش من بودی دلیلی ساده داشت:

گنج معمولاً میان خانه‌ای ویرانه است!

اصغر عظیمی مهر